به گزارش تبریزسخن: «فقط ۱۰۰ روز با او کار کرده بودم ولی شاید باورتان نشود، مثل این است که یک دوست ۳۰ ساله را از دست دادهام. آدم احساساتی هم نیستم؛ شاید حسب شغلم خیلی هم خشک و جدی باشم. ولی نمیدانم او با من چه کرد؟!» اینها را محافظ مالک رحمتی، استاندار شهید آذربایجان شرقی میگوید. مردی که بارها در طول مصاحبه بغض میکند، احساساتی میشود، از رفاقت خود با شهید میگوید و در عوض بارها تأکید میکند که آدم احساساتی نیست و رفتار شهید مالک رحمتی با او، این کرده است که میبینیم.

اردیبهشت؛ روز تولد و روز وداع با رفیق ۳۰ ساله!
مردی که وقتی از او در خصوص ۳۰ اردیبهشت میپرسم، هم میخندد و هم میگرید! میگوید ۳۰ اردیبهشت از همان ابتدای تولد، برای من روز خاصی بوده همیشه و از سال گذشته، خاصتر شده است البته! متولد ۳۰ اردیبهشت ۵۸ است و تولد دوباره و عروج شهید رحمتی در روز ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ هم از سال گذشته، به این مناسبت اضافه شده و ویژهتر کرده است این روز را!«امیر اشرف» ۲۵ سال سابقه کاری دارد و پیش از شهید مالک رحمتی، با ۶ استاندار آذربایجان شرقی نیز کار کرده و کارش در استانداری با شهادت رحمتی به پایان رسیده است. دو فرزند دارد؛ یک دختر ۱۴ و یک پسر ۷ساله!
در مدت کوتاه، دل همه همکاران را برد!
از علاقهای که به شغل خود دارد، میگوید؛ از اینکه پس از دوران سربازی بهخاطر علاقه خود وارد سازمان فراجا شده و پس از هفت سال خدمت، بهعنوان محافظ به استانداری معرفی میشود. بیدرنگ از او در خصوص روزهای ورود شهید رحمتی به استانداری میپرسم. «خب قبل از ایشان من در سیستم استانداری بودم. با انتصابش، کارم را با او آغاز کردم. مدتزمان کمی بود اما در همین مدت کوتاه، دل همه ما را برد.»
هر کاری میکرد، به خاطر خدا بود
از راز این محبوبیت میگوید؛ اینکه شهید هر کاری که میکرد، فقط برای خدا بود و دغدغه اصلیاش حل مشکلات مردم. اصلاً هم اهل ریاکاری نبود. «صبح ساعت ۶٫۵ به دفتر میآمد و تا ۱۲ شب در حال کار کردن بود. حتی برخی شبها تا ساعت ۲ شب هم مشغول بود.»
یک شهید مردمدار!
به یاد میآورد اولین روزهای انتصاب شهید رحمتی را که مقارن شده بود با یک برف شدید در شهر تبریز. « شخصاً وارد عمل شد و در سطح شهر حضور یافت. از میدان ساعت تا میدان راهآهن، خودرو را در هر ایستگاه نگه میداشتیم. خودش پیاده میشد و از مسافرانی که در ایستگاههای اتوبوس و تاکسی منتظر بودند، عذرخواهی میکرد. تمام دغدغهاش آن لحظه این بود که مسیر باز شده و مشکل مردم حل شود.» اشرف بیشتر از مردمداری شهید میگوید برایمان. «روز ۲۲ بهمن در مسیر راهپیمایی، مردی به ایشان مراجعه و مشکل خود را بیان کرد. ایشان به من دستور داد که شمارهتلفن مرد را بگیرم تا بلافاصله پس از مراسم به مشکلش رسیدگی شود. مرد درحالیکه شمارهاش را به من میداد، صراحتاً گفت که هیچ امیدی به تماس از سوی ما ندارد.»

حساسیت شهید به نماز اول وقت و پیگیری یک مشکل!
مراسم تمام می شود و مالک رحمتی به دفتر کارش بازمیگردد. «وقت اذان بود و ایشان می خواستند وضو بگیرند. وسط مسیر وضوخانه، انگار که ناگهان موضوعی را به یاد آورده باشند. برگشتند و به من گفتند که با آن شماره، تماس گرفته و پیگیر مشکلش شویم و پس از آن نماز بخوانیم.» به گفته اشرف، این موضوع در حالی است که شهید به نماز اول وقت حساسیت ویژه ای داشت. خاطرات مردمداری شهید تمام شدنی نیست. «در دیدار مردمی، یک نفر از یکی از شهرستان های اطراف آمده و از اداره شهرسازی آن شهرستان به دلیل عدم تحویل زمین های طرح جوانی جمعیت گله داشت. موضوع را با مدیرکل راه درمیان گذاشتند و قرار شد، مشکل این فرد را پیگیری کنیم.» اما شهید مالک رحمتی از آن افرادی نیست که به همین سادگی فراموش کند، دغدغه های مردمش را. « دو سه روز بعد، صبح همراه همکاران در حال ورزش بودیم. شهید رحمتی هم برای امور کاری در تهران به سر می بردند. با من تماس گرفتند. گفتند همین امروز بروید و مشکل این فرد را دوباره پیگیری کنید. من هم بلافاصله پس از رسیدن به فرودگاه تبریز، به شما می پیوندم و مستقیما بر سر زمین این فرد می روم.»

خانه شهدا را مکان مقدسی می دانست
محافظ استاندار شهید از ارادت ویژه او به شهدا و بهخصوص خانواده شهدا هم خاطرات جالبی دارد. «چندین بار پیش آمده بود که به دیدار خانواده شهدا رفته و این دیدار مقارن با زمان اذان شده باشد. ایشان میگفتند که این خانه مکان مقدسی است که یک شهید در آن تربیت شده است و باید نماز خود را در این مکان بخوانیم.»
در سلامدادن نمیشد بر او پیشی گرفت!
رفتار خوب مالک رحمتی تنها به جمع مردم عادی محدود نمیشود و همکارانش هم از مهربانی و تواضع او خاطرات کمی ندارند. «هر روز صبح از پلههای دفترشان که پایین میآمدند، هر کدام از همکاران استانداری را پیش روی خود میدیدند، اولازهمه به آنان سلام میدادند. بزرگ و کوچک هم نداشت. راستش بهخاطر نمیآورم روزی را که توانسته باشم در سلامدادن از ایشان پیشی بگیرم.»
عید و یک تبرّکی از حرم امام رضا(ع)!
عیدی شهید در آن نوروزی که در استانداری حضور داشت هم ماندگار شده در ذهن همکارانش. «عید آن سال عطر مخصوص حرم امام رضا (ع) را بهعنوان تبرّکی به همه ما عیدی دادند. هدیه واقعاً ارزشمندی بود برای همه ما.»
مجلس روضهای که در استانداری برپا میکرد
اشرف، آخرین روز هر ماه قمری را نیز برای همکاران استانداری بهیادماندنی میداند. «ایشان آخرین روز هر ماه قمری، مراسم روضهای در استانداری برگزار کرده و در آن با هزینه شخصی خود، همکاران را به یک نذری و یا سفره احسان مهمان میکردند.»
در حل مشکلات مردم، با کسی تعارف نداشت
البته به میزانی که شهید، مردمدار است وخوشرو؛ در مباحث کاری جدی است و به گفته اشرف، برای حل مشکلات مردم باهیچکسی تعارف ندارد.

خاطرهای جالب از پلی که بعدها به نام شهید نامگذاری شد
اشرف از پیگیری پروژهای در شهر تبریز توسط شهید خاطره جالبی دارد. «اولین بار که از جلوی پل رد شدیم، سه یا چهار نفر مشغول به کار بودند. شهید بلافاصله جلسهای با شهردار برگزار کرده و خواستار افزایش نیروهای کاری پروژه شدند. دو روز بعد دوباره از پروژه بازدید کردند تا متوجه تغییرات شوند؛ اما دیدند روال سابق ادامه دارد.» این موضوع، سبب عصبانیت شهید مالک رحمتی میشود. بلافاصله با شهردار وقت تماس گرفته و به او میگویند در صورت ادامه روال کنونی، پیمانکار حاضر خلعید خواهد شد. پیگیریهای استاندار شهید بالاخره نتیجه داده و پروژه در زمان کوتاهی به اتمام میرسد. پلی که پس از شهادتشان، به نام پل «شهید مالک رحمتی» مزین شد.
رابطهاش با حاج آقا آلهاشم، پدر و پسری بود!
از محافظ شخصی شهید در خصوص ارتباط مالک رحمتی با شهید آل هاشم میپرسم. دو فردی که تقدیر به نحوی رقم خورد که در یک مکان و زمان، به شهادت برسند. « آیتالله آل هاشم برای کل استان پدر بودند. به نظر من شهید رحمتی و حاجآقا آل هاشم نیز با هم رابطه پدر و پسری داشتند، نه رابطهای مثل یک استاندار و امامجمعه.»

محافظ شهید رحمتی از روز حادثه میگوید
حالا نوبت آن است که محافظ شخصی شهید رحمتی را ببریم به آن روز حادثه تا از ان روز برایمان بیشتر نقل کند. «صبح ساعت ۶، ایشان را از استانداری سوار خودرو کرده و به فرودگاه رساندیم. ورودی پاویون فرودگاه از ایشان خداحافظی کرده و قرار شد در تبریز منتظرشان بمانیم تا برگردند. اما نمیدانستم همین دیدار، تبدیل به آخرین دیدار ما خواهد شد.» اشرف به همراه همکارانش به اداره برمیگردند. حوالی ساعت ۱ و نیم ظهر محافظ حاجآقا آل هاشم با او تماس میگیرد و از او وضعیت را جویا میشود. «از من پرسید که خبر از پرواز داری؟ من هم بیخبر از همهجا گفتم که نه، چه شده است مگر؟ گوشی را قطع کرد. بلافاصله مسئول تشریفات استانداری تماس گرفت و با بغض گفت که بیا که بدبخت شدیم.» دو تماس در فاصلهای کوتاه و البته محتوای تماسها، گیجش کرده است. با راننده شهید رحمتی به سمت ورزقان حرکت میکنند. «هر لحظه به خودم دلداری میدادم و سعی میکردم ذهن خودم را از هر فکر بدی دورنگه دارم. سعی میکردم به خودم تلقین کنم که همه چیز خوب بوده و بالگرد تنها دچار نقص فنی شده است اما خب تقدیر جور دیگری رقم خورد.»

قرار بود با هم برویم زیارت اربعین؛ تنهایی رفتی؟
از روز تشییع و زمزمههایی که در این روز با شهید دارد، میگوید. «روزی که برای مراسم تشییع رفته بودم، به ایشان گفتم که شما قول داده بودید که روز اربعین برویم زیارت آقایمان. حالا خودتان رفتید و من را تنها گذاشتید؟» حالا مردی که در طول مصاحبه بارها بر احساساتی نبودنش تأکید دارد، بغض کرده است؛ بغضی به یاد همکار ۱۰۰ روزه اما رفیق ۳۰ سالهاش! از جریان این قول شهید میپرسم. با همان بغض ته گلو از روزی میگوید که شهید در یک همکلامی با او، قول یک زیارت کربلا داده است برای روز اربعین. روایت روز ۳۰ اردیبهشت برای اشرف، روایت غریبی است. روزی که تا پیش از ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، معنایی از جنس یک تولد داشته است برایش و پس از آن، مفهومی از جنس جدایی از یک رفیق! «۳۰ اردیبهشت، روز تولدم است و البته روز پر کشیدن رفیق ۳۰ سالهام!»
انگشتر استاندار شهید بر دست محافظ!
انگشتری که در دست مرد است، آشنا مینماید برایم. از راز این انگشتر میپرسم. «راستش این انگشتر را از شهید عزیز به یادگار دارم. پس از شهادتشان، این هدیه به من رسید.» میگوید که از زمان تحویل این انگشتری به او، آن را به دست نکرده بود و امروز بهخاطر مصاحبه با ما که رنگ و بوی شهید عزیز را برایش دارد، آن را از گوشه کمدش درآورده و بر دست کرده است.
مردی که به واسطه شغلش، احساساتی نیست!
«راستش را که بخواهید اذیت میشدم که انگشتر شهید رحمتی عزیز را روی انگشت خود ببینم.» محافظ شخصی شهید اینها را که میگوید، انگار همزمان طاقتش هم طاق میشود. مرد باز میخواهد از احساساتی نبودن خود بهواسطه شغلش بگوید، اما این بار اشک و بغض، اجازه سخنگفتن نمیدهد.
لینک کوتاه : https://tabrizsokhan.ir/?p=4559